توت فرنگی

توت فرنگی

حیاط خلوت من
توت فرنگی

توت فرنگی

حیاط خلوت من

مادر

نه.
فردا نه.
چند ساعت بعد هم نه.
چند ثانیه دیگه هم نه.
همین الان.
برای مادرت یک کاری بکن.
اگر زنده است دستش را.
اگر به آسمان رفته است.
قبرش را.
اگر پیشت نیست... یادش را.
اگر قهری...چهره اش را.
اگر آشتی هستی پایش راببوس

گذشته گذشته پس ولش کن
پیری برای جمعی سخن میراند... لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند.بعد از لحظه ای او

ادامه نوشته

محک چیست؟

سال‌هاست که سکوت کرده‌ام
چون که خوب میدانم. هر واژه‌ای را برایت دم کنم، بازهم
آنقدر دیر می‌آیی که از دهن بیوفتد. فاطمه نادریان

عشق بی حاصل

میدونید محک چیه؟
اواخر سال ۸۰ بود . اجازه داده بودن که محک توی پاساژ ونک واسه تبلیغ و جمع آوری کمک مردمی یه میز بذاره . یه شب نوبت من بود که پشت میز باشم . دیدم یه پسر بچه ۷ ، ۸ ساله که آدامس میفروشه اون دور بر می چرخه . اومد جلوی میز واستاد ، انگار بلد بود

بخونه . داشت پوسترها رو نگاه می کرد. برخلاف خیلی از بچه‌های کار که یهو میپرن روی سر آدم این اصلا به کسی گیر نمی داد. ا
احساس کردم می خواد یه چیزی بپرسه اما

ادامه نوشته

ریشه و رشد

روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم. شغلم را دوستانم را، مذهبم را زندگی ام را !به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت کنم. به خدا گفتم : آیا می توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟و جواب او مرا شگفت زده کرد.او گفت :آیادرخت سرخس و بامبو را می بینی؟پاسخ دادم :بلی.فرمود :

هنگامی که درخت بامبو و سرخس راآفریدم، به خوبی ازآنها مراقبت نمودم. به آنها نور و غذای کافی دادم. دیر زمانی نپایید که سرخس سر از خاک برآورد و تمام زمین را فرا گرفت اما از بامبو خبری نبود. من از او قطع امید نکردم.

ادامه نوشته

واقعی

بعضی ها حوصلشـــون ســر مـــیره خــیال مـــیکنند دلشــــون تـــنگ شـــــده

عشق بی حاصل

شب سردی بود … پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدند. شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت و انعام میگرفت.

پیرزن با خودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه … رفت نزدیک تر، چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه. میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه و بقیه رو بده به بچه هاش، هم اسراف نمیشد هم بچه هاش شاد میشدن …

برق خوشحالی توی چشماش دوید

ادامه نوشته

یک پدر

غلامحسین اسحاقی
روایتی از پدر و ۱۱ فرزند شهیدش

جالب بود که وقتی در بسیاری از خانواده ها حتی یک شهید یا جانباز و ایثارگر پیدا نمی شود، چه طور است که از نسل یک پدر ۱۱ شهید تقدیم انقلاب شده است.

روایتی از یک پدر و 11 فرزند شهیدش +تصاویر

به گزارش جهان به نقل از جام نیوز،«شجره صالحه» عنوان یادواره ای است که برای پنجمین بار در فروردین ماه امسال برگزار شد. یادواره ۱۱ شهیدی که منسوب به یک پدر هستند؛ مرحوم «حاج غلام حسین اسحاقی». برایمان جالب بود که وقتی در بسیاری از خانواده ها حتی یک شهید یا جانباز و ایثارگر پیدا نمی شود، چه طور است که از نسل یک پدر ۱۱ شهید تقدیم انقلاب شده است.

همین موضوع باعث شد تا برای آشنایی بیشتر با این خانواده شهید پرور، میهمان فرزند آن مرحوم یعنی «حاج حسن اسحاقی» شویم. ایشان پدر شهید «غلامرضا اسحاقی» و برادر شهید «حاج حمزه اسحاقی» و عموی شهیدان «مجید، اسحاق، امیر و محمد اسحاقی» هستند. آنچه در ادامه می خوانید حاصل گفتگوی گروه مقاومت جام نیوز در منزل ایشان است:

ادامه نوشته